زير باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقي مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان ديدم
زن همسايه بر زمين افتاد
سيب ها روي خاک غلطيدند
چادرش در ميان گرد وغبار
قبلا اين صحنه را...نمي دانم
در من انگار مي شود تکرار
آه سردي کشيد،حس کردم
کوچه آتش گرفت از اين آه
و سراسيمه گريه در گريه
پسر کوچکش رسيد از راه
گفت:آرام باش! چيزي نيست
به گمانم فقط کمي کمرم...
دست من را بگير،گريه نکن
مرد گريه نمي کند پسرم
چادرش را تکاند، با سختي
يا علي گفت و از زمين پا شد
پيش چشمان بي تفاوت ما
ناله هايش فقط تماشا شد