سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهارنارنج

بسم رب الحسین(علیه السلام)

عملیات بیت المقدس بود.بعد از فتح خرمشهر و دو سه روز بی خوابی،بسیجی نوجوان در حالیکه ذوق آزادی خرمشهر در چشمانش می درخشید،رو به همرزمانش گفت:حالا برویم بخوابیم،که دستی روی شانه اش نشست.رویش را برگرداند.فرمانده دلیر لشکر 27 محمد رسول الله بود.دست رزمنده ی نوجوان را گرفت و با خود به نوک خاکریز کنارشان برد.به دوردست اشاره کرد و گفت:آنجا کجاست؟نوجوان با تعجب گفت:افق.حاجی با مهربانی به چشمان خسته ی نوجوان نگاه کرد و گفت:هر وقت پرچمت را در انتهای افق کوبیدی،برو راحت بخواب.

سلام حاجی!

نمیدانم چگونه رویمان می شود سلام کنیم؟پیامت را شنیده ایم که حق نداریم تا کوبیدن

 پرچممان در افق،بخوابیم ولی...

صدای تنهایی رهبرمان و هل من ناصرش را شنیده ایم ولی...

راحت گرفته ایم خوابیده ایم.اصلا انگار نه انگار.لم داده ایم و خمیازه می کشیم و هر ناکسی

از راه نرسیده به خودش اجازه می دهد همه ی میراث اماممان را،نائب امام زمانمان را،

خون شهدایمان را به سخره بگیرد.ما چرت می زنیم و عده ای در فکرند چگونه از انقلابمان و اماممان خامنه ای(مد ظله العالی) به نفع خود و جیب گشادشان مایه بگذارند.

ایستاده ایم و نگاه می کنیم چگونه عده ای با ادعای یار امام بودن یا نخست وزیر امام بودن یا

خانواده ی امام بودن ،از خط امام جاده ساخته اند که به قدرت برسند.و ما ولی نعمتان انقلاب به زعم آنان از همه غریبه تریم نسبت به امام.حاشا و کلا.

بیا حاجی!

بیا نهیب بزن و بیدارمان کن.بیا که دلمان تنگ شده برای اینکه جای سیلی ات را روی گونه هایمان، با افتخار به یکدیگر نشان دهیم.

بیا حاجی که سخت دلتنگ نگاه مواخذه گرت هستیم مرد!

بگذار به هر چه می خواهند متهممان کنند ولی ما در میان تمام عکس هایت،آن عکس را

که در آن با خشم به دوربین زل زده ای دوست تر داریم.اصلا همان را به دیوار اتاقمان زده ایم که هرروز یادمان بیندازی مدیونیم.مدیون این انقلاب.

دلتنگ پیرمردم حاجی!

همان پیرمرد که چند سال پیش در دیدار با ماه انقلاب با چشمان پر از اشک به آقا گفت:

شما دعا کنید یکبار دیگر احمدم را ببینم.

اما حالا دیگر پیرمرد هم نیست که هر روز بخواند اللهم رد کل غریب،اللهم فک کل اسیر.

قلب یعقوب پیرمرد یکی دو سالی می شود که دیگر نمی زند،مثل قلب مادرت که سال ها پیش...

خسته ام حاجی!

از سر زدن به تقویم و شمردن سال ها و ماه ها و روز ها خسته ام.از آدم هایی که هر سال

14 تیر گزارش کار پیگیری سرنوشت دیپلمات ها را میدهند و دیگر هیچ خسته ام...

بیا حاجی!

دلمان می خواهد بزرگ شویم .یک سالی هم هست که داریم بسیجی بودن را تمرین می کنیم

بیا حاجی!

قول می دهیم بسجی های خوبی برای آقایمان و سربازان خوبی برای فرماندهی ات بشویم.

منتظریم حاجی!

                                                      اللهم وفقنا لما تحب و ترضی


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89/4/14 توسط بهارنارنج | نظر
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

اسلایدر

دانلود فیلم