سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهارنارنج

بسم رب الحسین(علیه السلام)

 

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی

تنها دلیل اینکه من اینجاییم تویی                                                      

هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا

بی اختیار سمت حرم میکشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل میکند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست میدهد

در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع

روشن کننند هاجر و مریم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست

خونین تر است ماه محرم کنار تو

مادر کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری ات شدیم

ما با تو در پناه تو آرام می شویم

وقتی که با ملائکه همگام می شویم

بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات

مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات

زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

باران میان مرمر آیینه دیدنیست

این صحنه در برابر ایینه دیدنیست

مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف های خود اصرار میکنم

در مثنوی و در غزل اقرار میکنم

ما در کنار دختر موسی نشسته ایم

عمریست محو او به تماشا نشسته ایم

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست

ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

قم سالهاست با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم

بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا

ما در کنار حضرت زهرا نشسته ایم

حمید رضا برقعی

 

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی


نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88/11/11 توسط بهارنارنج | نظر

                                             بسم رب الحسین(علیه السلام)

         عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست

                                                          عشق فرمود :فراق از همه دشوار تر است

چه کار باید بکنه با دلی که خیلی تنگه؟چه کار باید بکنه با قلبی که داره می سوزه؟چه کار باید بکنه با بغضی که میخواد پنهونش کنه؟

چه کار باید بکنه با نفسی که به شماره افتاده؟شما بگید چکار کنه؟اون که هر کار میتونست کرد.مگه پنج شنبه ی گذشته قطعه ی 24مهمونتون

نشد؟مگه نگفت دارم جون میدم دستمو بگیرید.مگه نگفت ای که مرا خوانده ای...مگه نگفت خسته ام.خیلی خسته ام.مگه نگفت

قبول، میدونم کوچیکم.خیلی کوچیک.ولی شما که ...بزرگی کنید...

حالا اومده بگه درد داره. حداقل شما که میدونید دستشو بگیرید.نذارید اینطور ذره ذره خاکستر بشه.

                     الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه...

        اللهم وفقنا لما تحب و ترضی


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88/11/7 توسط بهارنارنج | نظر
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

اسلایدر

دانلود فیلم